شبه ها و پاسخ ها (پاسخ های شیعه به شبهه های وهابی ها و سلفی ها)



پاداش خدا برای پاسخگویی به شبهاتx

 

امام صادق علیه السلام میفرماید :

علمای شیعه ما ٬ مرزدارانی هستند که مراقب شیاطین و عفریت‌ها هستند. و مانع از تسلط شیاطین و نواصب بر آن دسته از شیعیان و جوانان ما که عقیده قوی ندارند می‌شوند. هرکسی که در حوزه دفاع از شیعه و پاسخ‌گویی به شبهات کار کند پاداش او از یک میلیون رزمنده و مجاهدی که در میدان جنگ می‌جنگد بالاتر است. زیرا او از دین دوستداران ما دفاع می کند ولی آن دیگری از جسمشان دفاع می کند.

 «عُلَمَاءُ شِیعَتِنَا مُرَابِطُونَ بِالثَّغْرِ الَّذِی یلِی إِبْلِیسُ وَ عَفَارِیتُهُ یمْنَعُونَهُمْ» 
یمْنَعُونَهُمْ عَنِ الْخُرُوجِ عَلَی ضُعَفَاءِ شِیعَتِنَا وَ عَنْ أَنْ یتَسَلَّطَ عَلَیهِمْ إِبْلِیسُ وَ شِیعَتُهُ النَّوَاصِب»  «أَلَا فَمَنِ انْتَصَبَ لِذَلِک مِنْ شِیعَتِنَا کانَ أَفْضَلَ مِمَّنْ جَاهَدَ الرُّومَ وَ التُّرْک وَ الْخَزَرَ أَلْفَ أَلْفِ مَرَّةٍ لِأَنَّهُ یدْفَعُ عَنْ أَدْیانِ مُحِبِّینَا وَ ذَلِک یدْفَعُ عَنْ أَبْدَانِهِمْ» 

بحار الأنوار؛ ج 2، ص 5، ح 8

 

آیا می خواهید در این ثواب شریک باشید؟

پس در بعضی از کانال های پاسخ به شبهات زیر عضو شوید و مطالب را بخوانید و در صورت تمایل برای دوستانتان بفرستید تا توشه آخرت همه ما باشد و یا اگر سوالی دارید در گروه ها عضو شوید و از پاسخگویان پاسخ شبهات را بپرسید یا حداقل این پیام را برای دوستان خود بفرستید.

آدرس گروه ها اسلامی شیعی برای پاسخ به شبهات در این کانال قرار می گیرد:

 

https://t.me/L_i_n_k_5

 

ادرس کانال های :

 

https://t.me/Antikafaar
https://t.me/Naghde_Elhad
https://t.me/sharifi_110
https://t.me/kharej2025
https://t.me/no_atheism
https://t.me/Zandiq_IQ7
https://t.me/estedlale_Ma
https://t.me/ahlemaan
https://t.me/BisimchiMedia
https://t.me/bidariymelat
https://t.me/GhararGahShayeat
https://t.me/VELAE_IR
https://t.me/kavoshmedia
https://t.me/rafeshobhe
https://t.me/masaf
https://t.me/cyber_ansar
https://t.me/Ammar_media
https://t.me/naghdemasihiat
https://t.me/jedaal
https://t.me/Hadis_Sher_Fazael
https://t.me/tvnasr
https://t.me/IslamicResponse
https://t.me/shoobahat
https://t.me/Elme_Islam
https://t.me/Abrarseyedalmojahed
https://t.me/menhajol_beda
https://t.me/Alhojah
https://t.me/nabardb
https://t.me/nejatngo

کانال های تاریخی برای میهن دوستان


https://t.me/Ir_Bahman
https://t.me/iranebozorg7000
https://t.me/ir_Azariha
https://t.me/vatanyoli
https://t.me/pahlaviiran
https://t.me/raherasti
 


خداوند در قضیه کشته شدن قبطى به دست حضرت موسى (ع) فرمودند: «هذا من عمل الشیطان، انه عدو مضل مبین» و حضرت موسى (ع) گفت: «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى» این سخن دلیل بر عدم عصمت موسى (ع) است عصمت با ظلم از بین مى رود و اگر کشتن قبطى به دست موسى از روى خطا بوده است، چگونه با عصمت سازگار است؟

 

جواب اجمالى:

 

پاسخ قسمت اول این است که مشار الیه «هذا» آن زد و خوردى است که دو مخاصم داشتند و تعبیر به «عمل شیطان» براى این است که شیطان باعث عداوت بین آن دو نفر شده است.

 

اما قسمت دوم جوابش این است که اولا: موسى قصد کشتن قبطى را نداشت بلکه خطایى بوده است. ثانیا: جنبه دفاعی داشت.

 

جواب تفصیلى:

 

در ابتداى جواب تذکر این نکته لازم است که طرح سؤال، درست به نظر نمى رسد و جمله «هذا من عمل الشیطان انه عدو مضل مبین([1])» قول حضرت موسى (ع) است که خدا در قرآن از او نقل قول مى کند و نه قول خداوند.

 

سؤال از دو قسمت تشکیل شده است: قسمت اول اقرار حضرت موسى (ع) به ارتکاب خطا با تعبیر «هذا من عمل الشیطان»، و قسمت دوم: این که این کار ظلم است همان طور که خود حضرت به آن اعتراف نموده است با تعبیر «رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى» و ظلم مخالف عصمت است.

 

در پاسخ قسمت اول مى گوییم: مشار الیه «هذا» حضرت موسى(ع) نیست بلکه مشارالیه آن زد و خوردى است که دو مخاصم داشته اند که منجر به قتل قبطى شده است و با دخالت حضرت موسى، او گرفتار خطر سختى گردید.

 

علامه طباطبایى در تفسیر المیزان مى فرماید: «لفظ (هذا) اشاره به آن کتک کارى است، که در میان آن دو مخاصم واقع شده، و منجر به مرگ آن قبطى شده بود و اینکه آن را به نوعى نسبت به عمل شیطان نسبت داد و صریحاً نفرمود: (این عمل شیطانست) بلکه فرمود: (این از عمل شیطانست). چون شیطان است که در میان آن دو عداوت و دشمنى افکنده و به کتک کارى یکدیگر وادارشان کرده است: پس در حقیقت جمله (هذا من عمل الشیطان) اظهار انزجار موسى (علیه السلام) است از آنچه واقع شد که آن دو نفر به جان هم افتادند([2])».

 

در پاسخ قسمت دوم سؤال مى گوییم: بدون شک حضرت موسى قصد کشتن مرد فرعونى را نداشت و از آیه هاى بعدى نیز استفاده مى شود که این قتل عمدى نبوده است و به اصطلاح ترک اولى بوده است و این با عصمت حضرت موسى (ع) منافات ندارد([3]).

 

علامه طباطبایى مى فرماید: «از همین تعبیر (فوکزه) استفاده مى شود که: قتل مزبور عمدى نبوده زیرا اگر عمدى بود به جاى (فوکزه) مى فرمود: (فقتله). و این عمل (کشتن قبطى) هر چند نا فرمانى موسى نسبت به خداى تعالى نبود; براى اینکه اولا خطایى بود نه عمدى، و ثانیاً جنبه دفاع از مرد اسرائیلى داشت و مرد کافر و ظالمى را از او دفع کرد([4])».

 

و اما مطلب مغفرت از خداوند و اعتراف به ظلم، این ظلم اصطلاحى نیست که از گناهان محسوب شود و مغفرت معناى اصطلاحى نیست که آن گناه را ببخش، بلکه معنایش این است که نفس خودم را به خطر انداختم و از این جهت به نفس خود ستم کردم پس خدایا مرا از عواقب وخیم آن که شرّ فرعونیان است خلاص گردان.

 

علامه طباطبایى مى فرماید: «این جمله (قال رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى.) اعترافى از آن جناب نزد پروردگارش است به اینکه به نفس خود ستم کرده، چون نفس خود را به خطر انداخته بود. و گفته (فاغفرلى) معنایش مغفرت مصطلح و آمرزش گناه نیست، بلکه مراد از آن این است که خدایا اثر این عمل را خنثى کن، و مرا از عواقب وخیم آن خلاص گردان و از شر فرعون و درباریانش نجات بده. نظیر همان طلب مغفرتى است که قرآن از حضرت آدم (ع) و همسرش حکایت کرده و فرموده: (قال ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفرلنا و ترحمنا لکنونن من الخاسرین([5])).([6])». مخصوصاً اینکه حضرت موسى(ع) وقتى مأمور هدایت فرعون مى شود، مى گوید خداوند «فاخاف ان یقتلون» مى ترسم مرا بکشند. پس معلوم است که منظور از ظلم، ترس از قصاص از طرف فرعونیان بوده، نه عذب الهى.

 

والسلام

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1]- قصص/15.

 

[2]- علامه محمد حسین طباطبایى، ترجمه تفسیر المیزان، ج16، مترجم سید محمد باقر موسوى همدانى (چاپ دفتر انتشارات اسلامى، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) ص23.

 

[3]- ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج16، (ناشر دار الکتب الاسلامیة، تاریخ چاپ اردیبهشت 1363) ص44.

 

[4]- محمد حسین طباطبایى، (پیشین)، ج16، ص23.

 

[5]- اعراف/23.

 

[6]- همان، ص24.


به دلیل عقلى و نقلى انبیاء قبل از بعثت معصوم بودند. دلیل عقلى: بر عصمت انبیاء دلایل عقلى متعددى وجود دارد لکن به جهت اختصار فقط به یک دلیل اشاره مى کنیم، و آن اینکه: هدف اصلى ازبعثت انبیاء هدایت و راهنمایى بشر به سوى حقایق و وظایفى است که خداى متعال براى انسانها تعیین کرده است، آنها در حقیقت، نمایندگان الهى در میان بشر هستند که باید دیگران را به راه راست هدایت کنند. حال اگر چنین نمایندگان و سفیرانى پاى بند به دستورات الهى نباشند، و خودشان بر خلاف محتواى رسالتشان عمل کنند مردم، رفتار آنها را مناقض و مخالف با گفتارشان تلقّى مى کنند. در این صورت دیگر به گفتارشان اعتماد لازم را پیدا نمى کنند. و در نتیجه هدف از بعثت انبیاء بطور کامل تحقق نخواهد یافت. فلذا حکمت و لطف الهى اقتضاء مى کند که پیامبران، افرادى پاک و معصوم از هر گونه خطا و گناه باشند و حتى کار ناشایسته اى که از روى سهو و نسیان نیز از آنها  سر نزند تا بتوانند هر چه بیشتر اعتماد و علاقه مردم را جلب کنند. بنابراین عصمت براى پیامبران در تمام دوران زندگى (چه قبل و چه بعد از بعثت) لازم و ضرورى است، علاوه بر آن اگر قبل از بعثت معصوم نباشند غرض ورزان و منکران رسالت مى توانند به سادگى روى گذشته هاى تاریک  آنان  انگشت نهاده و به ترور شخصیت و مخدوش ساختن پیام ایشان بپردازند. ولى اگر کسى از آغاز عمر از هر گونه آلودگى و گناه پیراسته  بوده به خوبى قادر به جلب اعتماد و توجه مردم خواهد بود، و مثل خورشید تابناک در میان مردم مى درخشد و همه را شیفته خود مى سازد.

 

و گذشته از آن بدیهى است انسانى که از آغاز زندگى داراى مقام عصمت از گناه بوده است، از انسانى که فقط پس از بعثت داراى چنین مقامى شده است برتر است و نقش هدایتى او نیز بیشتر خواهد بود و مقتضاى حکمت الهى این است که فعل احسن و اکمل را برگزیند.

 

امّا دلیل نقلى: از آیات فراوانى مى توان عصمت انبیاء (علیهم السلام)  را استفاده کرد، ولى به جهت دورى از طولانى شدن جواب فقط به چند آیه شریفه استدلال مى کنیم:

 

1.قرآن کریم، مناصب الهى را به کسانى اختصاص داده است که آلوده به «ظلم» نباشد و در پاسخ حضرت ابراهیم (علیه السلام)که منصب امامت را براى فرزندانش درخواست کرده بود مى فرماید: (. لا یَنالُ عَهدِى الظّالِمین): «پیمان من به ستمکاران نمى رسد» (بقره/124).

 

سخن در این آیه شریفه در معنى و مفهوم «ظالم» است. باید دید منظور از ظالم چه کسى است؟ مى دانیم که هر گناهى دست کم ظلم به نفس مى باشد و هر گنهکارى در عرف قرآن «ظالم» نامیده مى شود. آیا ظالم فقط کسى است که در حال تقاضا، موصوف به این صفت باشد؟ در حالى که بسیار بعید به نظر مى رسد، بلکه محال است ابراهیم چنین تقاضایى را براى آن دسته از ذریّه اش که بالفعل ظالم هستند بکند، خواه این ظلم به معنى کفر باشد، آنچنان که قرآن مى فرماید: (إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظیمٌ)(لقمان/1) و یا به معنى گسترده آن که هرگونه فسق و فجور و گناهى را شامل شود. بنابراین منظور از «ظالم» در اینجا کسى است که ولو در یک لحظه از عمر خود هر چند در گذشته موصوف به این صفت بوده، چنین مصداقى است که نیاز به بیان دارد. در حقیقت خداوند با این بیان مى خواهد این حقیقت را براى ابراهیم بیان کند که مقام امامت و رسالت به قدرى والاست که تنها کسانى شایسته این موهبت بزرگ هستند که در تمام عمر از هر گونه  شرک و کفر و گناه و عصیان پاک باشند یعنى از هرگونه گناه معصوم باشند. پس پیامبران یعنى صاحبان منصب الهىِ نبوّت و رسالت باید در تمام عمر از هرگونه ظلم و گناهى دور باشد.

 

2.آیاتى که انبیا را جزء مخلَصین شمرده و مخلَصین کسانى هستند که حتى شیطان از گمراه کردن آنها مأیوس شده و آنها را استثنا کرده است:

 

(قالَ فَبِعِزَّتِکَ لأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ إِلاّعِبادَکَ مِنْهُمُ الُْمخْلَصِینَ)(ص/82 ـ 83).

 

«به عزّت سوگند همه آنان را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو را از میان آنها».

 

مخلَص مساوى با معصوم است، که قطعاً انبیا مصادیق آنند که خداوند متعال فرموده:

 

(وَاذْکُرْ فِی الکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَکانَ  رَسُولاً نَبِیّاً) (مریم/51).

 

«در این کتاب از موسى یاد کن که او مخلص بود و رسول و پیامبرى والا مقام».

 

و نیز فرموده است: (کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالفَحْشاءَ انّهُ مِنْ عِبادِنا الُْمخْلَصین) (یوسف/24).

 

«این  چنین کردیم تا بدى و فحشا را از او دور سازیم چرا که او از بندگان مخلص ما بود».

 

3. در آیه دیگر قرآن کریم اطاعت انبیا را به طور مطلق لازم دانسته و مى فرماید: (و ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُول إِلاّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللّهِ)(بقره/124).

 

لازمه اطاعت مطلق عصمت است.

 

توضیح این که: این گونه آیات که بدون چون و چرا پیامبر را «مطاع» معرفى مى کنند وحتى در برخى از آیات، اطاعت او را شاخه اى از اطاعت  خدا مى دانند از دو نظر گواه بر عصمت پیامبران مى باشند.

 

1. کلیه دعوتهاى زبانى او، لازم الاطاعه و مورد رضایت خدا است و باید از آن اطاعت کرد، اگر او از نظر گفتار مصون ازمعصیت و گناه نباشد، در این صورت نمى توان کلیه دعوتهاى زبانى و لفظى او را «لازم الاجرا» معرفى نمود این نوع دعوت به پیروى، حاکى است که فرمانهاى  او سر سوزنى از رضاى خدا تخطى نکرده و پوسته عین حقیقت است.

 

2. تبلیغ فعلى و عملى، در نظر مردم نافذتر از تبلیغ لفظى و گفتارى است و هر عملى که از رسولان الهى سر مى زند، خود یک نوع دعوت به اطاعت و پیروى است، و موقعیت پیامبران در جامعه آنچنان حساس و باریک است که همگان در تمام گفتار و رفتار او دقت کرده و زندگى آنان را «اسوه» و «الگو» قرار مى دهند، اگر آنان  از نظر رفتار معصوم و پیراسته نباشند، هرگز نباید بدون قید و شرط «مطاع» معرفى گردند.

 


در مورد حضرت آدم (علیه السلام)، مفسرین جواب‌هایی داده‌اند که در حقیقت مکمل یکدیگر هستند:

 

1. یکى از نکات کلیدى اَعمالِ به ظاهر گناه معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است. در امر و نهى مولوى، خودِ سرپیچى از فرمان، زیانبار است; چرا که حرمت و منزلت کسى که پیروى از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهىِ مولوى است که سرپیچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است، چه به مستى و عواقب ناشى از آن بینجامد و چه این پیامدهاى ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمایى به حکم عقل است و صِرف سرپیچى از آن، ضرر و زیانى در پى ندارد. امر و نهى پزشکان، نمونه روشنى از این دست است.

 

وقتى که پزشک به خوردن دارویى فرمان مى دهد و یا بیمار را از انجام عملى برحذر مى دارد، نه از آن رو است که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وى بیانگر وجود رابطه اى مثبت بین خوردن دارو و درمان بیمارى است. بدیهى است که اطاعت و سرپیچى از این فرمان، به خودى خود، سود و زیانى ندارد; بلکه، تنها، پیامدهاى واقعىِ مربوط به متعلَّقِ آن، دامنگیر بیمار مى گردد.

 

نکته درخور توجه این است که امر و نهى خداوند و اولیاى دین گاه جنبه ارشادى به خود مى گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى بشمار نمى آید. براى مثال، اگر پیامبر خدا - صلى الله علیه و اله- شخص بیمارى را از خوردن یک نوع غذا برحذر دارد و دلیل آن را شدت یافتن بیمارى وى بشمارد، سرپیچى از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیمارى، عقوبت دیگرى در پى نخواهد داشت.

 

یک از راههاى تشخیص مولوى یا ارشادى بودن امر و نهى، توجه نمودن به «علتى» است که براى حکم بیان مى گردد. مثلا از عبارت «از انجام این کار بپرهیز; زیرا آتش دوزخ را در پى خواهد داشت» مولوى بودن نهى استفاده مى شود. اما اگر گفته شود: «این عمل را ترک کن، وگرنه دچار مشکلات دنیوى مى گردى» چیزى جز ارشادى بودن نهى، برداشت نمى شود.

 

در داستان حضرت آدم - علیه السلام- نیز شواهد فراوانى، بر ارشادى بودن نهى، مهر تأیید مى زنند، از جمله:

 

1) آیات 117 تا 119 سوره طه، پیامد استفاده از «شجره ممنوعه» را گرفتار شدن به سختیهاى زندگى دنیوى دانسته اند، نه دور شدن از ساحت قرب الهى. و این، خود، دلیل روشنى بر ارشادى بودن نهى است که سرپیچى از آن، جز مشکلاتِ مورد اشاره، مفسده دیگرى در پى ندارد. از اینجا این نکته روشن مى گردد که مقصود از «ظلم» در آیات دیگرى که نتیجه بهره گیرى از آن درخت را، ظالم خوانده شدن آدم و حوا مى دانند، ظلم به خود و روا دانستن سختی‌ها بر خویشتن است، نه گناه و خروج از دایره عبودیت.

 

2) از آیه 38 سوره بقره، چنین برمى آید که تکالیف الهى و امر و نهى عقوبت‌زا، تنها از زمان هبوط آدم و حوا - علیه السلام- آغاز گشته است، و عالَمِ پیش از آن، عالَم تکلیف نبوده است، تا سخن از نافرمانى و گردنکشى در برابر شریعت الهى به میان آید[1].

 

2. گناه بر دو قسم است: الف) گناه مطلق ب) گناه نسبی. گناه مطلق، آن است انجام دهنده آن مستحق مجازات است. ولی گناه نسبی آن است که گاه بعضی اعمال مباح و یا مستحب در خور مقام افراد بزرگ نیست، آن‌ها باید از این اعمال چشم بپوشند و به کار مهمتر بپردازند، مثلاً نمازی را که ما می‌خوانیم قسمتی از آن با حضور قلب و قسمت دیگر بدون حضور قلب می‌گذرد، که این گونه نمازها هرگز در خور مقام انبیاء ومعصومین (علیهم السلام) نیست، بلکه آنان درحین نماز شایسته است غرق در حضور در پیشگاه خدا باشند، البته درغیر این صورت مرتکب گناهی نشده‌اند بلکه ترک اولی کرده‌اند. حال حضرت آدم سزاوار بود، از چیزی که نهی شده بود نخورد هر چند کار حرامی نبوده، پس کار او گناه نسبی و به تعبیر دیگر ترک اولی بوده است[2].

 

3. جواب دیگری که مفسرین بیان کرده‌اند این است که بهشت جای تکلیف نبوده بلکه دورانی بوده برای آزمایش و آمادگی آدم[3].

 

 

 

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1]- تفسیر المیزان، علامه طباطبایى، ترجمه سیدمحمدباقر موسوى همدانى (قم:دفتر انتشارات اسلامى)، ج1 (تفسیرآیه 35/بقره) و ج 14(تفسیر آیات 119-117 / طه ـ تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیه، ج 1، ص 188.

 

[2] . تفسیر نمونه، همان. همچنین رجوع شود به شرح مواقف، میرسید شریف جرجانی، چاپ شریف رضی، ج 8، ص 267 و شرح مقاصد، تفتازانی، چاپ شریف رضی، ج 5، ص 50.

 

[3] . تفسیر نمونه، همان.

 


 

 

از مطالعه تاریخ و سیره پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) این مطلب روشن می‌شود که زمانی که مسلمانان صدر اسلام جمعیتی گشتند و به عنوان یک گروه در مقابل مشرکان قرار گرفتند، پیامبر (صلی الله علیه وآله) را صاحب اختیار و رئیس و حاکم خویش می‌دانستند، اوامر و دستوراتش را با جان و دل پیروی می‌نمودند و پیامبر به عنوان حاکم، فرماندهان و والیان را انتخاب نموده و اموال و غنایم به دست آن حضرت تقسیم می‌گردید. به عبارت دیگر، حکومت و اداره اجتماع مسلمانان عملاً به عهده شخص رسول مکرّم اسلام بود و مسلمانان نیز اطاعت و انقیاد از آن حضرت را وظیفه شرعی و دینی خویش می‌دانستند؛‌ زیرا اطاعت از پیامبر (صلی الله علیه وآله) تکلیف الهی است که خداوند آن را در قرآن کریم واجب نموده است: « یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم».[1] 

 

وجوب اطاعت از رسول، ضمن اینکه مسئله‌ای شرعی است و قرآن به آن اشاره نموده است،‌ یک مسئله عقلی هم است؛‌ زیرا عقل انسان گواهی می‌دهد که برای بقا و سعادت اجتماع قوانینی همراه با مجری قانون لازم است تا رهبری اجتماع در سایه اجرای آن قوانین، مردم را به سعادت و کمال که هدف خلقت و آفرینش می‌باشد،‌ برساند و در سایه اطاعت از رهبری است که حقوق مردم محفوظ مانده،‌ اختلاف میان مردم رفع گشته و از تعدی و ستمگری زورمداران و تضییع حقوق مستضعفان جلوگیری می‌شود.

 

از آنجا که لازمه اداره اجتماع وجود قانون است تا بر اساس آن اختلافات حل و فصل گردد،‌ بنا بر این پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) علاوه بر رهبری اجتماع مسلمانان برای اداره اجتماع قانون نیز داشتند که به وسیله وحی از جانب خداوند سبحان بر آن حضرت نازل می‌گشت . لذا پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) اول قانونگذار بودند؛‌ یعنی وحی را از جانب خدا (جل و علا) به عنوان قانون زندگی بشر که در برگیرنده سعادت اوست دریافت می‌کردند که قرآن هم به آن اشاره می‌کند :‌ «و ما اتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا». [2]

 

با توجه به آنچه گفته شد،‌ نبی کسی است که اخبار و قوانین ـ وحی ـ را از خداوند دریافت می‌کند و آنگاه به عنوان رسول وظیفه دارد آن را به مردم ابلاغ نماید؛ سپس به عنوان حاکم در جامعه پیاده نماید که سیره پیامبر (ص) بر این مطلب گواهی می‌دهد.

 

از آنجا که دین اسلام ، دین نهایی بشر و قوانین آن ابدی است و قوانین  بدون مجری،‌ سعادت بشر را تأمین نمی‌کند، بنا بر این برای اجرای قوانین اسلام و قرار گرفتن جامعه در مسیر رشد و تعالی در نهایت پیمودن مسیر سعادت و تکامل پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) باید مجری عالم،‌ مدیر،‌ و شجاع باشد تا همان مسیری را که پیامبر (صلی الله علیه وآله) پیموده،‌ ادامه دهد؛‌ از این رو ،‌قرآن کریم برای اداره جامعه و اجرای دستورات سعادت بخش اسلام و جلوگیری از اختلاف مردم در انتخاب حاکم و رهبری جامعه، اولی الامر را پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عنوان رهبر واجب الاطاعه می‌داند.

 

پیامبر گرامی اسلام نیز به حکم آیه:« یا ایها الرسول بلّغ ما انزل الیک من ربّک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته» [3] و حدیث ثقلین [4] اولی الامر پس از خویش را معرفی کرده است که اهل بیت آن حضرت (صلی الله علیه وآله) می‌باشند.

 

بنابراین؛ اعتقاد به امامت و رهبری به عنوان محوری‌ترین مسئله در جامعه پس از نبوت می‌باشد؛ زیرا بدون آن جامعه اسلامی از راه تکامل و سعادت منحرف گشته و دستورات دین در نهایت به فراموشی سپرده خواهد شد. از این رو، پیامبر (صلی الله علیه وآله) به عنوان شخصیتی که با منبع وحی و غیب در ارتباط است و به توان علمی،‌ فکری و تقوایی اهل بیت واقف است آنان را به عنوان امام و جانشین پس از خویش به مردم معرفی نموده است.

 

در حدیثی از جانب سلمان (رضوان الله تعالی علیه)‌، آمده است که به پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) عرض کردم :« یا رسول الله  هر پیامبری را وصیّی بوده است،‌ وصّی شما چه کسی است ؟ » پیامبر (صلی الله علیه وآله) در آن لحظه سکوت فرمودند، مدتی بعد دوباره پیامبر (صلی الله علیه وآله) را دیدم، مرا صدا زد؛ خود را به حضرت رسانده لبیک گفتم، پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: «آیا وصیّ حضرت موسی را می‌دانی؟ » عرض کردم : «بلی یا رسول الله، یوشع بن نون وصی آن حضرت بود». پیامبر فرمودند: «آیا می‌دانی چرا یوشع بن نون وصی موسی شد؟» عرض کردم:‌«چون اعلم حواریون موسی بود ». پیامبر فرمودند:‌پس وصیّ من،‌ نگه دارندة راز پنهان من، کسی که پس از من بهترین است و امور مرا پس از من بر عهده خواهد داشت،‌ دیون مرا ادا خواهد نمود، یعنی علی بن ابیطالب، وصی من خواهد بود». [5] نتیجه آنکه،‌بهترین شخص برای اجرای هر قانونی عالم‌ترین اشخاص به آن قانون است و علی بن ابیطالب (علیه السّلام) و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه وآله) چون وارث علم آن حضرت می‌باشند، عالم‌ترین انسانها به احکام کتاب خدا می‌باشند و پیامبر گرامی اسلام آنان را به عنوان جانشینان خویش به امامت و رهبری مردم انتخاب و معرفی کرده است تا پس از آن حضرت به عنوان محور حل اختلاف و تنازع افراد، مرجع رفع اشکالات و شبهات فکری و عقیدتی و برداشتهای قرآنی و مجری احکام قرآن و امام و رهبر جامعه باشند،‌ با این تفاوت که پیامبر و رسول نیستند تا بر آنها وحی نازل شود، بلکه فقط قسمتی از شؤون پیامبر را برای جلوگیری از اختلافات و احیای احکام اسلام بر عهده دارند؛ بنا بر این هیچ گونه تضادی بین اعتقاد به ختم نبوت و وم امام در جامعه نیست، بلکه امام است که نام و یاد پیامبر را زنده نگه داشته و قوانین و دستورات وحیانی او را در جامعه پیاده می‌نماید.

 

«والسّلام»

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] ـ نساء / 59.

 

[2] ـ /7.

 

[3] ـ مائده /67.

 

[4] ـ مسلم ، صحیح مسلم ، 4/1783/2408، دارالحدیث ، القاهره ،‌الطبعه الاولی ، 1412 ه ق .

 

[5] ـ سلیمان بن احمد الطرانی، المعجم الکبیر،‌ 6/221/6063ـ دارالفکر بیروت ، چاپ دوم ، 1401.


جواب:

 

یکی از ارکان اعتقادی پیروان ادیان الهی اعتقاد به نبوت است[1] که بشر از بدو خلقت همواره از این نعمت بهره‌مند بوده‌است، تا اینکه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) به عنوان آخرین سفیر و فرستاده الهی مأمور ابلاغ پیام آسمانی قرآن گردید و دین اسلام را به عنوان جامع‌ترین و کامل‌ترین برنامه هدایت و تأمین کننده سعادت بشر در تمام اعصار و دورانها به ارمغان  آورد. و هرکس با اقرار به وحدانیت خداوند سبحان و رسالت آن حضرت، پیرو دین و شریعت او شمرده می‌شود و به فتوای همه فرق اسلامی مسلمان محسوب می‌گردد.[2] اقرار به رسالت نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه وآله) عین اعتراف به خاتمیّت رسالت آن حضرت می‌باشد؛ زیرا اقرار و اعتراف به  نبوت پیامبر عظیم الشأن اسلام (صلی الله علیه وآله) به معنای پذیرفتن آیین و شریعتی است که از جانب خداوند به وسیله آن حضرت وارد شده‌است و یکی از مسلمات شریعت اسلام اعتقاد و التزام به خاتمیت رسالت پیامبر گرامی (صلی الله علیه وآله) است که قرآن به صراحت پیامبر گرامی اسلام را به عنوان خاتم الانبیا معرفی کرده‌است: «ما کان ابا احد من رجالکم ولکن رسول الله وخاتم النبیین و کان الله بکل شی علیماً»[3].

 

پس هر کس دین اسلام را پذیرفته، خاتمیّت نبوت و مسدود شدن باب رسالت را نیز معتقد گشته است؛ زیرا اعتقاد به اسلام مستم پذیرش ختم نبوت است، و بدون پذیرش ختم نبوت، اسلام محقق نخواهد شد.

 

بنا بر این، شیعه با اقرار و اعتقاد و التزام به شهادتین مسلمان بودن خود را اثبات می کند و پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه وآله) را به عنوان خاتم الانبیا، دین او را خاتم الادیان و کتابش را نیز ناسخ همه کتب آسمانی می داند و مانند سایر مسلمانان خود را پیرو آیین و شریعت جهانی اسلام و مکلّف به انجام فرائض آن دین می‌داند و به مسلمانی خویش افتخار می‌نماید. البته نه تنها شیعه خود را مسلمان و مکلّف می داند، بلکه سایر فرق اسلامی نیز شیعه را مسلمان دانسته و پیروی و عمل بر طبق فتوای شیعه را جایز دانسته‌اند و شیخ محمود شلتوت رئیس دانشگاه الازهرا فتوا داد که اگر چنانچه پیروان یکی از مذاهب اربعه اهل سنت، شیعه شده و به فقه شیعه عمل نمایند، عمل آنها مجزی است و همانند آن است که مالکی از فقه حنفی متابعت نماید و یا بالعکس.[4]

 

یکی از اعتقادات شیعه آن است که برای اجرای دستورات اسلام در جامعه پس از پیامبر (صلی الله علیه وآله) نیاز به رهبری است که باید به وسیله شخص پیامبر (صلی الله علیه وآله) به مردم معرفی شده باشد. در اینجا به پاره‌ای از سخنان گهربار پیامبر گرامی اسلام که علی (علیه السّلام) را امام،‌ رهبر و جانشین پس از خود معرفی می‌کند، اشاره می کنیم:

 

پیامبر گرامی اسلام در حدیثی خطاب به علی بن ابیطالب  (علیه السّلام)  می فرماید: انت منی منزلة هارون من موسی الّا انّه لا نبّی بعدی، [5]جایگاه تو ـ یا علی ـ نسبت به من مانند جایگاه هارون نسبت به موسی است، یعنی همان گونه که هارون وصّی و جانشین حضرت موسی بود، تو نیز جانشین من هستی، با این تفاوت که پس از من پیامبری نخواهد آمد».

 

نیز در جریان غدیر خم که پیامبر (صلی الله علیه وآله) علی  (علیه السّلام)  را به عنوان جانشین خویش معرفی نمود، فرمودند: «الا فلیبلّغ شاهدکم غائبکم لا نبی بعدی»[6] پیامبر پس از آنکه حضرت علی  (علیه السّلام)  را در حضور مردم به جانشینی منصوب کرد، فرمودند که شاهدان به غایبان ابلاغ کنند که پس از من پیامبری نخواهد آمد. پیامبر (صلی الله علیه وآله) در حالی که جانشین خود را معرفی نمود، ختم نبوت را نیز گوشزد کرده، تا کسی تصور نکند که باب نبوت همچنان باز است.

 

شیعه همچنان که صدر جمله را معتقد است، به مفاد ذیل جمله نیز که ختم نبوت است، معتقد است و پیامبر را خاتم پیامبران الهی می داند و علمای شیعه همواره بر ختم نبوت تأکید داشته و در کتب خویش ختم نبوت را یکی از ضروریات دین اسلام شمرده و منکر ختم نبوت را کافر دانسته‌اند و بسیاری از علمای شیعه دربارة ختم نبوت کتاب مستقل نوشته‌اند.

 

امام صادق  (علیه السّلام)  می فرماید:‌«ان الله ختم نبیّکم النبیّین فلا نبّی بعده ابداً؛ [7] خداوند سبحان به وسیلة نبی شماـ پیامبر اسلام ـ‌سلسله نبوت را ختم نمود و تا ابد پیامبری بعد از آن حضرت نمی آید و به وسیلة‌ کتاب شما یعنی قرآن مجید باب نزول کتاب آسمانی را نیز بست و پس از قرآن تا ابد،‌کتاب وَحیانی نخواهد آمد.

 

نتیجه آنکه: امامان معصوم  (علیه السّلام)  همواره به ختم نبوت تأکید داشته‌اند و علمای شیعه نیز به پیروی از آنان مبلّغ ختم نبوت بوده و منکر آن را کافر دانسته‌اند. همچنین اعتقادات شیعه مورد احترام سایر مسلمانان بوده،‌ تا جایی که علمای اهل سنت شیعه شدن و عمل به فتوای علمای شیعه را جایز دانسته‌اند.

 

«والسّلام»

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] ـ طباطبائی محمدحسین، المیزان، 2/142.

 

[2] ـ طباطبائی محمدحسین، المیزان، 1/302.

 

[3] ـ احزاب/40.

 

[4] ـ مجله رساله الاسلام،‌شماره 11، ص228.

 

[5] ـ ابن هشام ، السیره النبویه ،‌2/519 و 520.

 

3ـ طبرسی، احتجاج ، ج 1،ص71 الی 84 .

 

[7] ـ فیض کاشانی ،‌الوافی،‌1/144.


جواب اجمالی:

 

این ادعا یقیناً مردود است و منابع معتبر تاریخی نظیر تاریخ الائمه و الملوک و سیرة ابن هشام و. بر کفالت ابوطالب اتفاق نظر دارند.

 

جواب تفصیلی:

 

چنین شبهه‌ای از لحاظ تاریخی قابل قبول نیست و تا به حال هیچ منبع معتبری مدعی چنین مطلبی نشده است، چنان که منابع دست اوّل تاریخ اسلام نیز این شبهه را مردود می‌دانند و ابوطالب را به عنوان کفیل پیامبر (ص) معرفی کرده و می‌گویند: رسول خدا (ص) هشت ساله بود که جدّ بزرگوارش وفات یافت، عبدالمطلب در هنگام وفات کفالت و نگهداری پیامبر (ص) را به ابوطالب سفارش و توصیه کرد.[1] چنانکه این وصیت به زبان شعر نیز بیان شده است:

 

                   اوصیک یا عبد مناف بعدی              بموعد بعد ابیه فردٍ[2]

 

ای عبد مناف (ابوطالب) نگاهداری و حفاظت شخصی را که مانند پدرش یکتاپرست است بر دوش تو می‌گذارم و ابوطالب در پاسخ گفت: پدرجان محمد (ص) هیچ احتیاجی به سفارش ندارد، زیرا او فرزند من است و فرزند برادرم. ابوطالب با عبدالله پدر پیامبر (ص) از یک مادر بودند.[3]

 

چون عبدالمطلب درگذشت ابوطالب پیامبر (ص) را پیش خود برد و پیامبر (ص) با او بوده، و با اینکه ابوطالب ثروتی نداشت و نادار بود امّا بهترین سرپرست برای پیامبر(ص) بود، علی (ع) می‌فرماید: «پدرم در عین ناداری، سروری کرد و پیش از او هیچ فقیری سروری نیافت.[4]

 

ابوطالب نسبت به پیامبر (ص) چنان دوستی و محبت شدیدی ابراز می‌داشت که هیچ یک از فرزندان خود را تا آن اندازه دوست نمی‌داشت، ابوطالب کنار پیامبر (ص) می‌خوابید و هر گاه بیرون می‌رفت رسول خدا را همراه خود می‌برد و چنان دلبستگی شدیدی به پیامبر (ص) داشت که نسبت به هیچ چیز چنان نبود و خوراک‌های خوب را مخصوص آن حضرت قرار می‌داد.[5]

 

یعقوبی می‌نویسد: از رسول خدا (ص) روایت شده است که پس از وفات فاطمه بنت اسد همسر ابوطالب که زنی مسلمان و بزرگوار بود فرمود: «الیوم ماتت اُمّی» امروز مادرم وفات کرد، و او را در پیراهن خویش کفن کرد و در قبرش فرود آمد و در لحد او خوابید و چون از ایشان پرسیدند چرا برای فاطمه چنین بی‌تاب شده‌ای؟ فرمود: «او به راستی مادرم بود، چون کودکان خود را گرسنه می‌گذاشت و مرا سیر می‌کرد. آنان را گردآلود می‌گذاشت و مرا تمیز و آراسته می‌نمود، و راستی که مادرم بود.[6]

 

«والسّلام»

 

 

 

 

--------------------------------------------------------------------------------

 

[1] - محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، قاهره، مطبعة الاستقامه، بی‌تا، ج 2، ص 32، احمد بن اسحاق یعقوبی و تاریخ یعقوبی، مترجم، محمد ابراهیم آیتی، (تهران؛ شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چ ششم، 1371، ش)، ج 1، ص 368 و ابن هشام السیرة النبویه، (بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی‌تا)، ج 1، ص 189 و علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، (مصر مطبعة السعاده چ چهارم، 1384 ق)، ج 2، ص 281.

 

[2] - احمد بن اسحاق یعقوبی، همان.

 

[3] - محمد بن جریر طبری ، همان، احمد بن اسحاق یعقوبی، همان، ابن هشام، همان.

 

[4] - احمد بن اسحاق یعقوبی، همان.

 

[5] - محمد بن سعد، الطبقات الکبری، قاهره، مطبعة نشر الثقافة الاسلامیه، 1358 ق، ج 1، ص 101.

 

[6] - احمد بن اسحاق یعقوبی، همان.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

طراحی وب سایت و سئو سایت منتظران حضرت مهدی علیه السلام وبلاگ رسمی کتابخانه پیامبر اعظم آوج آموزش کسب درآمد از اینترنت بدون سرمایه baghirani Crystal قریب و غریبه دانلود کتاب و خلاصه کتاب فرزانگان هوشمند: تربیت جنسی کودک و نوجوانان Ricky